آنکه حق نمک بشناسد. مقابل حق نمک ناشناس. (آنندراج). باوفا. وفادار. سپاس گزار. (ناظم الاطباء). کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند. حق شناس. (فرهنگ فارسی معین). - امثال: سگ نمک شناس به از آدمی ناسپاس
آنکه حق نمک بشناسد. مقابل حق نمک ناشناس. (آنندراج). باوفا. وفادار. سپاس گزار. (ناظم الاطباء). کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند. حق شناس. (فرهنگ فارسی معین). - امثال: سگ نمک شناس به از آدمی ناسپاس
طبیب که با بسائیدن نبض، بیماری را تشخیص دهد: خصم من و شفیع تو خواهد شدن حکیم کو بس طبیب نبض شناس مهذب است. سوزنی. دست رباب را مجس تیز و ضعیف هر نفس نبض شناس بر رگش نیش عنای نو زند. خاقانی
طبیب که با بسائیدن نبض، بیماری را تشخیص دهد: خصم من و شفیع تو خواهد شدن حکیم کو بس طبیب نبض شناس مهذب است. سوزنی. دست رباب را مجس تیز و ضعیف هر نفس نبض شناس بر رگش نیش عنای نو زند. خاقانی